زير خاكستر

پريسا نديمي

زير خاكستر


پريسا نديمي

زن كليد را با احتياط در قفل مي چرخاند. دسته گل جقه اي در را آرام پايين ميكشد. در با ناله اي كوتاه باز ميشود. لحظه اي درنگ ميكند گوش به سكوت خانه ميسپارد. هيچ صدايي نيست مگر آهنگ ملايم و يكنواخت باران بر سقف خانه.
ـ ـ ـ تلفن زنگ ميخورد. زن لميده بر مبل مخملين چشم ميگشايد. گل هاي نارنجي آتش شومينه بر دستهاش انعكاسي سرخ دارد. به دستهايش مينگرد. و به جاي خالي سپيد شده حلقه در انگشت دست چپ. تلفن همچنان زنگ ميخورد. نگاه از دستهاش ميگيرد. با كرختي بلند ميشود. صداي زنگ قطع ميشود. از ميان جعبه منبت روي ميز سيگاري بيرون ميكشد. با نرمه انگشت خشكه گلهاي مريم را لمس ميكند. تن نازك سيگار را به بيني ميبرد. بوي سپيد گل مريم پلكهايش را نيم بسته ميكند. صداي زنگ تلفن از جا ميپراندش.
ـ ـ ـ الو ـ ـ ـ
صداي بوقهاي كوتاه مي آيد. چهار زانو بر زمين مينشيند.
(الو ـ ـ ـ مامي سلام ـ ـ ـ الو)
صدايي نازك و كشدار از آنسوي خط مي آيد.
(الو ـ ـ ـ مامان شهينم ـ ـ ـ الو)
(سلام مامي صداتونو دارم ـ ـ ـ حالتون خوبه؟)
(الو نازي تويي ـ ـ ـ چي شده؟)
(پدر چطورن مامي؟)
(خوب خيلي خوب، بگو ببينم چي شده؟)
(تموم شد مامي چي ميخواستين بشه؟)
(ببينم كي پيشته، زري اومد پيشت؟)
(واي مامي، به زري گفتي چرا؟ مامي من نميخواستم ـ‌ ـ ـ)
(ببين نازي ما داريم اينجا كاراتو راستو ـ ـ ـ )
(مامي چرا به زري ـ ـ ـ )
(انقده چرا چرا نكن ـ ـ ـ گوش كن، ما داريم ويزاتو جور ميكنيم ـ ـ ـ زري رو هم پدرت با شوهرش صحبت كرده فعلا بيان اونجا خونة تو تا كاراتو ـ ـ )
(مامي مگه اون للة منه ـ ـ ـ اون بچه كوچيك داره ـ ـ ـ مامي آخه چرا ـ ـ)
(گوش كن، از خداشون باشه بيان خونه تو ـ ـ ـ از جد و جده شون خونه شاگرد بودن خيلي دلش ـ ـ ـ)
(باشه مامي خب. ولي من بچه كوچولو نيستم. خودم ميتونم تنها باشم مگه نه مامي؟ مي تونين درك كنيد؟)
(نازي ببين پدرت نگرانته ـــ اعصابتو خورد نكن ــ تو بياي اينجا واست دستو پا ميشكنن ـــ پسر تاجر پارچه بود ــ چند سال پيش اومده بود خواستگاريت ــ اينجا اومده ــ كلي ازت سراغ ـ ـ ـ)
زن لبهايش را به دندان ميگزد.
(مامي من حالم خوش نيست ــ خواهش مي كنم ـ ـ ـ )
(خلاصه گفته باشم، اونه كه بايد بره غصه بخوره نه تو ـ ـ ـ اون با موهاي سفيدش، تو كه مثل دسته گلي چرا ـ ـ ـ)
(مامي من باهاتون تماس مي گيرم پدرو ببوس، خداحافظ.)
گوشي را بر زمين ميگذارد زن. (الو ـ ـ ـ الو ــ نازي)
دراز مي كشد. سردي چوبهاي كف اتاق بر پشتش مي نشيند. چشم بر هم ميگذارد. چيزي از درونش بالا ميايد. بر گلوش چنگ مي اندازد. قطره اي اشك از مورب چشمهاش فرو ميافتد.
ـ ـ ـ به سرخي خاكسترين آتش سيگار مي نگرد و به چشمهاش مي نگرد. و به انعكاس سرخي آتش در خاكستري چشمهاش در آيينه. به خواب سياه سايه وار ابروهاش دست ميكشد. به تصوير در آيينه خيره ميشود. سوزشي ميان انگشتهاش حس مي كند. زن در آيينه لبخند ميزند. بوي گوشت سوخته و مانده و تنباكو ميايد. چشمهاش بزرگ ميشود، بلند ميخندد تصوير در آيينه. زن كف دست را به روي آيينه مي گذارد ”نه ـ ـ ـ نه” صداي باز شدن در ميايد.“ خدا مرگم بده چه كردي با خودت نازي؟ “ زن مبهوت نگاهش مي كند. ”زري من چشمهام دريده س، دريده شده؟ “ ”ديوونه شدي دختر ــ جزغاله كردي انگشتتو “ ”نه تو نگام كن“‌ ”نه نيست، نيست بده من دستتو ـ ـ ـ“‌ ” من سردمه سرده اينجا“‌در آغوشش مي كشد زن. ” آروم باش عزيز آروم“ سر بر شانه اش ميگذارد، بلند مي گريد.
ـ ـ ـ (خوابونديش؟)
(ببخش انقدِ نق زد. روزايي كه ميرم دانشگاه، نه كه تنها ميمونه وقتي هستم آويزونه بهم)
(خوشگله، خيلي مثل خودت)
(نه بابا دختر باباشه، عين مسعوده)
(مسعود، آقا مسعود، از اول هم چشماش بهت بود.)
سرخ ميشود زن.
(اون بنده خدا سرش به كارش بود فقط ـ ـ ـ )
(به كارش و كار تو ـ‌ ـ ـ راستي چي شده، يك دفعه زري؟)
(تو عروسي تو بود يادت نيست؟ نه تو كه يادت نيست، من و مامان كنار حوض خونه بابات اينا ايستاده بوديم. اومدن با جعبه هاي ميوه، يه انار افتاد زير پاش آبش شته كرد پايين چادرم ـ ـ
ـ اونم رنگش شد عين انار ـ ـ ـ خب ديگه چه ميدونم قسمت، مامانم هميشه ميگفت خونه شما از اول برا ما خير و بركت ـ ـ ـ)
(شما بركت بودين توي اون خونه ـ ـ ـ) مكث ميكند زن.
(ـ ـ ـ راستي من قشنگ بودم اون شب؟ شب عروسي؟ چشمهام؟ ـ ـ ـ )
(شما هميشه قشنگ بودي، خيلي قشنگ ـ ـ ـ)
(نه، منظورم اينكه ــ چشمهام ـ ـ)
(مامانم هميشه ميگه چشاي نازي عين ابراي بهاري، خاكستري و صاف)
(آخه ميدوني چشماي اون يه جوري نگام ميكرد. انگار كه حق داشته باشد. انگار كه من چيزي رو از اون دزديدم نه كه اون. تو دادگاه و كلانتري حتي، مثل گربه، آها اون گربه كوره يادت ، زير شيروني خونه پدرم بچه كرده بود ، يادت نزديك بچه هاش مي شديم با يه چشمش چه جور نگامون ميكرد ؟ هان يادته ؟)
نگاهش نمي كند . سر به زير دارد زن .
( هان زري يادته ؟)
(آره ، يادمه)
( نگاهش اونجوري بود . مي دوني من فرق داشتم ، من نخواستم چيزي بدزدم، اون خودش دوستش نداشت ، اونا بدون منم جداـ ـ ـ )
( راستي ازش هيچ خبري نشد؟ حامله بود به گمانم ؟ )
( تو كه مي دوني من ، اول كه اومد يه معلم سرخونه رو كه به حساب نمي اوردم . تو خودت شاهد بودي كه خواستگاراي ـ ـ ـ خوب بچگي منم بود البته . جاي پدرم بود . نمي دونم من اما دلم قرص بود . از پدر شنيده بودم كه اختلاف دارن ، دلم قرص بود كه زندگي كسي رو خراب ـ ـ ـ اصلاً مردي كه آنقدر سست باشه به چه درد اون مي خورد . همون بهتر كه بچشو انداخت . ولي من بچه بودم چه مي فهميدم . اولين مرد غير از پدرم كه با محبت نگاه كنه . مامي تعريف كنه ازش دائم . مهربوني كنه بهش چون به قول خودش يه مرد واقعي بود . خب توهم بچه باشي ـ ـ ـ البته بچشو بعداً فهميدم كه ـ ـ ـ ـ دير بود ، دير ـ ـ )
( كه چي ؟ كه چي نازي ؟)
( چه ميدونم زده بودش . كه مهري ، حقي نگيره بعد بچه هم ـ ـ ـ ـ گفت بعدا ًَكه همون يكبار بوده، اون هم به خاطر من كه دست روش ـ ـ ـ )
( ولي سياه بود هميشه گونه هاش ، زير چشمهاش اغلب ـ ـ ـ )
( نه اون زشت بوده هميشه . زوري مي گفت كه دادنش بهش . تمام عكس هاش رو پاره كرده بود . مي گفت شرمش ميشه از نشون دادن ـ ـ ـ مهم اينكه بچگي بود .تو شاهدي ، پدر نبود اغلب اون مثل پدر اما دلسوز بود . پدر هم تعريف مي كردش . بعد هم كه دانشگاهي شد . پدر مي گفت از چشمهاي سياش هوش سرشاره . با مادر كه خيلي مهربونتر . ‌ ـ ـ ـ يه روز بهش گفتم بياد خواستگاريم ، گفت شرمش ميشه . مي دوني چه خنگ بودم فكر كردم از اين كه زن داره اما ـ ـ ـ چه مي دونم ـ ـ ـ )
نگاهش نمي كند زري .
( ميدوني فكر مي كنم كه يه جورايي همه چيز چرخيده . گلهاي مريم رو يادتِ ؟)
( آره يادته من چقدر چندشم مي شد از اون گلا ـ ـ ـ ؟)
( بهت مي گفتم حسود ، كيو داري برات گل بياره ؟)
( آقا مسعود اوايل مي آورد خونه برام . خب روم نمي شد بگم نيار ؟بعد ها كه باردار شدم گفتم دلم را بهم مي زنه ديگه نخريد . خدا را شكر )
( دسته دسته مي آورد ، مال باغ خودشون بود . باغ كه به قول بابا باغچه ، تا مي آورد مامي بدو يكيشونو مي زد پشت گوشش . ـ ـ ـ ـ )
( اره شهين خانم خوشگل بود . مامانم مي گفت نازي انگار كه دخترياي شهين خانم ـ ـ ـ )
مي ماسد لبخند بر لبهاش زن .
( چي دارم مي گم پاشم چايي بيارم . تو ميل داري نازي ؟)
دست روي سينه استخواني و خاليش مي گذارد . ” دارم خفه مي شم ،
مي رم بيرون ”
( سرما ميخوري ، سرده چيزي بپوش ـ ـ ـ ـ )
ـ ـ‍ ـ ـ قطره هاي باران نقره اي و سرد از روشنايي چراغهاي حياط مي گذرد ، بر حوض كدر ميان باغچه مي نشيند و هزار باره مي شود . زن شال بزرگ چهار خانه را به خود مي پيچد ، آه مي كشد . ابر سپيد دهانش به ابرهاي آسمان مي پيوندد . آسمان سخت مي غرد . نگاهش تاريكي انتهاي حياط را مي كاود . ميان تاريكي ‍؛ سپيدي مي درخشد انگار. مردي مي آيد از آن سوي سياه هاي كوچه . دسته اي گل مريم به دست. لبخند مي زند . “ نثار خاكستري عميق چشمهات “ لبخند ميزند زن . مست مي شود از صورتي نگاهش . چشمهاش فرو مي افتد . باران مي آيد ، زن از كوچه‌هاي نمور سرمه اي مي آيد . كليد را در قفل مي چرخاند . دست گل جقه اي در را پايين مي كشد. خانه ساكت است . از ميان سكوت ، صداي نفس نفس هايي مي آيد . و صداي خنده اي ريز . زن ايستاده است و نشسته است بر زمين دري برهم مي خورد. صداي ناز خند زنانه قطع نمي شود . كسي به حمام مي رود . شير دوش را باز مي كند . صداي فرو ريختن آب مي آيد . تصوير عرياني زن از مقابلش مي گذرد . بوي گس سيگار و هم آغوشي دلش را بهم مي زند . كسي نگاهش مي كند . مرد هراسان در چها رچوب در ايستاده است . بسويش مي آيد . “نازي“ از جا مي جهد . “ خوابيدي؟ پاشو چاي تازه دم “ تند مي بارد باران. زن حيران به اطراف مي نگرد .“ خواب ديدي ؟“ صداي زنگ تلفن مي آيد . “ من بر مي دارم “ نفس نفس ميزند زن .
( الو ـ ـ ـ سلام ـ ـ ـ نه شهين خانم ـ ـ ـ منم زري ـ ـ ـ حالشون خوبه ـ ـ ـ اينجاست ـ ـ ـ بله بله ـ ـ ـ گوشي ـ ـ ـ تو بالكنِ ـ ـ ـ صداش مي كنم ـ ـ ـ از من خداحافظ )
كسي زنگ در خانه را مي زند زن دوان دوان مي آيد .“ مامانت ـ بگير گوشي رو ، فكر كنم اقا مسعود هم آمد ـ ـ ـ “
زن در باران مي دود . نگاهش مي كند .
( الو ـ ـ ـ منم مامان شهينت ـ ـ ـ الو ـ نازي جان ـ ـ ـ )
گوشي تلفن را به سينه مي فشارد . نگاهش بر ريز خندهاي فراوان آبهاي جمع شده بر زمين خيره مي ماند . ازآن سوي حياط صداي خنده مي آيد . زن دست در بازوي مرد مي آيد . “ الو ـ ـ ـ الو ـ ـ ـ نازي جان ـ ـ ـ جواب ـ ـ ـ “
گوشي را بر دستگاه مي كوبد به استقبالشان مي رود زن. باران سخت مي بارد . و بر حوض كدر ميان حياط هزار باره مي شود.

 
یکی از محصولات بی نظیر رسالت سی دی مجموعه سی هزار ایبوک فارسی می باشد که شما را یکعمر از خرید کتاب در هر زمینه ای که تصورش را بکنید بی نیاز خواهد کرد در صورت تمایل نگاهی به لیست کتابها بیندازید

30219< 1


 

 

انتشار داستان‌هاي اين بخش از سايت سخن در ساير رسانه‌ها  بدون كسب اجازه‌ از نويسنده‌ي داستان ممنوع است، مگر به صورت لينك به  اين صفحه براي سايتهاي اينترنتي